-
[ بدون عنوان ]
1400/05/19 20:36
این هفته اومدم هی از دیدن دوباره عارفه بعد از دوسال که لندن برگشته بگم و ذوقی که کردم برای دیدنش ولی اونقدر نگفتم تا امروز یکی از بدترین روزای عمرمو تجربه کردم. دیشب خواب واقعیت امروزو دیدم و این بدترش کرده دختر سرایدار ساختمونمون امروز خودکشی کرد تو ساختمون خودشو پرت کرد پایین. و .... میدونی از شدت بغض و حال بد...
-
راه نفسم بستست
1400/05/06 22:13
نفسم بند میاد از این حال و روزم.... کم پیدا میشه که یه آهنگ تو باشی .... گوش بدی و با هر یه جملش اشک بریزی.... نمیدونم چرا نمیدونم چطوری فقط میدونم هی خیره میشم به ته تهران به پرواز هواپیماهای فرودگاه امام هی پلی میکنم هی اشک میریزم و یهویی بی صدا ضجه میزنم .... بعدشحالم بهتر نیست بعدش نفس نمیتونم بکشم . راه نفسم...
-
وهم نوشت
1400/04/14 00:16
نمیدونم دقیقا چی میخوام؟! مثل کسی که بهشتشو از دست داده و اسمش از یاد رفته گم شدم. امکان داره از ترس تنهایی بمیرم.... بعضی وقتا خستگی یک هفته شبی دو ساعت خوابیدن اونقدر زیاد میشه که دلم میخواد بخوابم . بعضی وقتا از خوابیدن متنفر میشم میخوام هوشیار باشم. بعضی وقتا اشکام بند نمیاد بعضی وقتا پر میکشم تو آسمون و با چشم...
-
[ بدون عنوان ]
1400/04/13 16:07
امروز فاطمه نورا بهم تمام استیکرای " السا و آنا " شو داد . آخرشم گفت چون خیلی دوست دارم میخوام همش برای تو باشه . خیلی خودمو کنترل کردم که نزنم زیر گریه . ما آدم بزرگا اگر میدونستیم اینکه همدیگه رو دوست داشته باشیم میتونه حال کل دنیارو خوب کنه شاید بیشتر هوای همو داشتیم نه؟! من خیلی خسته ام خیلی زیاد کاشکی...
-
برهان یعنی دلیل ، مثل دلیل نگرانی و حال بد این روزهام
1400/04/11 14:28
به مرور زمان وقتی که یه سری حس های مشابه و توی زمان های مختلف تجربه میکنی متوجه میشی چطور آدمی هستی. من همون دختربچه ۶_۷ سالم که وقتی تمام فامیل خونشون جمع میشدن میرفت تو اتاقش ، بیرون از اتاقش بوی پیتزای خونگی مامانش و صدای خنده های تک تک افراد خانوادش می اومدن ولی توی اتاقش فقط صدای ضجه خودش و میشنید که داره التماس...
-
[ بدون عنوان ]
1400/03/23 14:06
دیگه خوشحال نیستم ... از دیشب چند بار تو ذهنماومد یکم با یکی حرف بزنم راجبش اما هر بار خیلی خسته گوشی رو گذاشتم کنارم و آروم گریه کردم . با خودم هی میگم میگذره حتی شده بی دلیل بعد از مدت ها اون حالتت شروع شده باشه ولی میگذره الکی کسی رو درگیر نکن. اما دیگه خوشحال نیستم....
-
[ بدون عنوان ]
1400/03/16 00:52
هی جاها مختلف نوشتم : چیزهایی که نمیتونی تغییر بدی رو توی مرکز زندگیت قرار نده . بعد نزدیک های ساعت یک بعد از نصفه شب دراز کشیدم که بخوابم توی خواب خوش یکی از اون هزار تا فکری که دستشو گذاشته بود رو گلوم و فشار میداد فشارشو تنگ تر کرد. یه قطره اشک اومد و چشام باز شد.... نمیدونم آخرش امشب خوابم میبره یا نه ولی خوب...
-
زندگی جای بی رحمی شده
1400/03/15 00:15
چند ماه بود نامردی آدما خیلی ته دلمو خالی نمیکرد نمیشکوند نمیسوزوند. امروز ولی بعد از مدت ها نامردی آدمای اطرافم دلم و خالی کرد. خودمو پرت کرد روی تخت و یهویی انگار که رفتم تو اوج تنهایی فقط ساکت بودم و انگار هیچ وقت هیچ کس نبوده تو زندگیم. دوستی چقدر چیز نایابی شده. چقدر دوستی نیست... نفسمو جای تماااام دردایی که...
-
[ بدون عنوان ]
1400/03/09 00:02
اعصابم خورد شد و تمااااام فامیل هایی که توی پیجم بودن و بلاک و آن بلاک کردم
-
[ بدون عنوان ]
1400/03/04 23:31
نیلک ازم پرسید : هنوز بهش فکر میکنی؟ واقعا بهش فکر نمیکنم اما... چرا قبلم در مواجه باهاش انگار یه زخمه که یهو دهن باز میکنه؟! چرا امروز اینقدر عمیق زخمش باز شد .؟ میخکوب شدم. تماااااام انرژیم رفت . چرا واقعا؟! از حسم متنفرم ، ولی یه بخش وجودم میگه که با احساست اینطوری برخورد نکن ، نکش احساستو نه بخاطر اون بخاطر خودت...
-
دو بعد زمین تا آسمون زندگیم
1400/03/02 23:56
گفته بودم هر از چند گاهی عادت دارم برگردم به نوشته هایی ناشی از چند لحظه کوتاه از زندگیم نگاه کنم ؟ نگاه کنم تا بستجم چقدر اون فاطمه قبلی ام هنوز. و میدونی با اینکههههه میخوام تغییر کنم اما اگر خیلی تغییر نکرده باشمانگار از ثبات تفکراتم خوشحال میشم . یه وقتایی خودمو توی یه دنیای کاملا فانتزی تصور میکنم . یه دشت سبز...
-
[ بدون عنوان ]
1400/02/26 01:14
خستگیا داره از سر و روم میباره یه درد چندشم افتاده به جون معدم . نمیفهمم فردارو چیکار کنم که الکی یه مصاحبه کاری هم برداشتم . زندگی بدون جریان داره میگذره.....
-
Understood
1400/02/02 22:04
متوجه شدن یه درک تجربیه که هر کسی از اون برخوردار نیست عموما هم با به وجود اومدن یه تجربه ناگوار و ضربه خوردن از اطرافیانت با برات به وجود میاد یا هیچ وقت به وجود نمیاد. خوشبختانه برای من به وجود اومد . اما بعضیا هرکاری میکنن متوجه نمیشن واقعیت و غیر واقعیت زندگی شون رو. اینجا همون نقطه جدایی من از این افراده
-
[ بدون عنوان ]
1399/12/17 22:05
نخوابیدم باز.... بازم همون کابوس انگار شده روتین شبا.... چند وقته شبا قهوه میخورماینطوری دیرتر اونو میبینم دیرتر میرم توی رخت خواب دیرتر عذاب میکشم. نمیدونم چطوری ذهن مریضمو آروم نگه دارمچقدر دووم میارم هیچی نگماز فکرام به کسی چقدر دوون میارم که این فکرارو بندازم دور
-
اینم تموم شد
1399/12/07 19:11
میدونی اصن نمیفهمم باید بخندم یا گریه کنم از یه طرف میخوام گریه کنم از طرف دیگه میخوام بگم شرش کم شد.... ولی آخه چطوری اینقدر زود ازدواج کرد هیچی نگفت هیچی نشد دوستش داره یا نه؟ کاش با یکی بشینم حرف بزنم راجبش راحت شم
-
[ بدون عنوان ]
1399/11/30 01:20
نا امیدی و غم نسشت ته دلم.... بعد آروم آروم حالم سنگین و سنگین تر شد. یک آن فکر کردمشاید دارم میمیرم.... کمرم درد میکرد یکم سرماخورده و بیحال بودم و بدتر از همه اینکه هیچ انگیزه ای برای اینکه خوب بشم ندارم. شاید آخراشه
-
[ بدون عنوان ]
1399/11/18 14:03
برعکس همیشه شدم بی انگیزه برای دورهمی های مسخره و خیلی آروم و بیخیال.... تنها چیزی که هیجانمو یکم زیاد میکنه فرداست :)))) و هوای قشنگ امروز یه چیز جدیدی که بهم اضافه شده نگاه کردنه جدیدا زیاد نگاه میکنم و کمتر میشه که از این نگاه کردنه خسته بشم. گاهی باید فقط مشاهده گر اتفاقات بود
-
خوشحالی دوستانه
1399/10/30 00:41
دلمممم میخواد جیغ بزنممممم فریاد بزنممممم بگم اگر هیچی و هیچ کس به آرزوهاش نرسید به جاش احسان رسید . واقعا از صمیم قلبم براش خوشحالم و نمیدونم چرا نیشم بسته نمیشه از خوشحالی :))))
-
[ بدون عنوان ]
1399/10/28 22:35
روی یه خط صافم. هیچ چیزی اهمیت عمیقی نداره.... همش یه چیزی شبیه بغض بالا و پایین میشه و من خستم خیلی..... خیلی خستم خیلی فکر میکنم خوابم میاد ولی فقط فکر میکنم چون دو روزه نتونتسم بخوابم بعضی وقتا ضربان تمان وجودمو میگیره در حدی که همش حس میکنم زلزله داره میاد هی چک میکنم میبینم این منم که دارم میلرزمنه زمین....
-
[ بدون عنوان ]
1399/10/08 18:06
اونقدر دور که حتی نزدیکی رو تو خوابم نمیشه دید.... یه شب از حجم کربن دی اکسید خواهم مرد
-
[ بدون عنوان ]
1399/09/08 00:22
منکه میدونستم این زخم دوباره دهن باز میکنه..... میدونستم دوباره صدای گریه هام توی خواب میپیچه تو سرم و اشکام میان پایین یا شاید برای اینکه بیشتر درد بکشم اشکامم نمیان فقط پاتو میزاری روی گلوم و هی فشار میدی و من.... سکوت میکنم تا تو خفه شدنمو ببینی. اگر تو بری منم همینجا تا ابد وایمیستم رفتنتو میبینم..... منم هی از...
-
از سری ترشحات عصبانی مغز پر کارم....
1399/08/30 13:42
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/30 13:39
یه سری غصه ها با اینکه شاید ظاهر خیلی غمگینی نداشته باشن ولی مغز استخون و میسوزونن.... بسته به پیش فرضا، تربیت و محیطی که توش بودیم، فکر و اعتقادمون، و.... مغز استخونم سوخت وقتی دیدم یه پسر مثل اون با این همه تحصیلات و این شکل و قیافه باید بهش بگیم دستشویی رو بعد از شستن شیشه ها بشوره.... خدا به دادمون برسه.
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/28 19:50
قیدشو زدم و الان مدت هاست نشستم گوشه اتاقم دارم گریه میکنم.... بعد یادم میاد که چقدر هیچ وقت نمیخواستم قیدشو بزنم.... بعد اومدم به بسته کیک الکل بزنم زدم تو چشمم ... و بعدش بیشتر گریم گرفت.... انگار دارم همه چیزمو از دست میدم....
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/21 23:06
بعضی شبا از روند زندگی حالت تهوع بهم دست میده اونقدری که مجبور میشم آدامس بجویم تا بالا نیارم
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/19 23:32
همش یه طرف این بیحالی و ترسی که بهت میگه معلوم نیست تا کی زنده ای یه طرف دیگه....
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/08 00:07
دلم خیلی گرفته.... پارسال همین شب اون بارون دلنشین اومد ، من خیس خالی شدم رفتم با زهرا توی یه کافه تو فضای باز من با ذوق براش حرف زدم یهویی همه چیز تموم شد... خیلی سریع تموم شد... امشب و تنهاییش خیلی آزار دهندس
-
دووم
1399/07/24 20:28
چند وقت پیشا یهویی نوشتم که تموم زندگیمون شده دلبستن به آدمایی که یا رهامون میکنن یا بهمون علاقه ندارن. میدونی چقدر خوب شد این چند وقت بدون گوشی بودنم؟ فهمیدم چقدر دور منم از این آدما پر بوده.... تو نگران شو ، دست و پا بزن ، گریه کن ، بمیر و زنده شو .... ولی دورو بریات اصن نفهمن تو کی اومدی کی رفتی؟ تو مردی یا زنده ای...
-
[ بدون عنوان ]
1399/07/13 00:12
بزار امشب اینجوری ثبت بشه که اونقدر پر از گریه بودم که حتی بالشم نمیتونست صدای گریمو خفه کنه و من ضجه میزدم....
-
[ بدون عنوان ]
1399/07/08 16:42
من حالم از این فاطمه ای که حتی نمیتونه درست حسابی بگه و بروز بده چه مرگشه بهم میخوره.... همین فاطمه ای که اونقدر چیزی نمیگه نه آخرشم از صدای نفساش حالش بهم میخوره و یه گوشه توی تنهایی خودش می افته به گریه کردن