ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
شاید باورتون نشه امروز کجام؟!
امروز دوتا فرشته ی زمینی توی یه خونه عجیب دیدم.
باباجون با اینکه هوش و حواس درست حسابی ندارن وقتی منو دیدن اومدن جلو از زیباییم تعریف کردن و در آخر گفتن من باید دست تورو بگیرم تو مثله دختر منی:))))
و مادر جون همش میگفتن اینجا خونه مادربزرگه خودتونه همه چیز بخورین همه کار بکنین:)
و من برای اولین بار پر از حسایی که شدم که دلم میخواست بارها دچار این حسا بشم.
همه دور هم فالوده بستنی بهشهر خوردیم و اونقدر کیف کردیم که هیچ وقت دلم نمیخواست تموم شه هرچقدرم دعا کنم خدا حفظشون کنه مادر جون و پدر جونو کمه