imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

یه عکس گذاشته بود که سرش حسابی باند پیچی بود و بی حال رو تخت افتاده بود.

خیلی استرس گرفتم هرچند اگر تونسته از خودش عکس بگیره یعنی اونقدراهم وضعیت وخیمی نداره ولی با این حال استرس دارم از صبح خبری ازش نیست. با باباشم یکم بحثشون شده بود داییشم که نمیتونه بیاد بیمارستان. اگر تنهای باشه چی؟ 

اصن‌نمیدونم باید برم ببینم عکسشو باید ببینم و عکس العمل نشون بدم؟ یا نه؟

چرا نوشتنم از حجم استرسم کم نکرد پس؟ اصن‌چرا استرس دارم؟

رهایی

I'm in my arms, I'm holding myself in my arms,  much tenderness, but faithfully, faithfully


Samuel Beckett





گیر کردم توی اون قسمت از حالات روحیم که فقط آناتما میطلبم و ناخداگاه نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم......

و این جمله بکت.....