ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یه عکس گذاشته بود که سرش حسابی باند پیچی بود و بی حال رو تخت افتاده بود.
خیلی استرس گرفتم هرچند اگر تونسته از خودش عکس بگیره یعنی اونقدراهم وضعیت وخیمی نداره ولی با این حال استرس دارم از صبح خبری ازش نیست. با باباشم یکم بحثشون شده بود داییشم که نمیتونه بیاد بیمارستان. اگر تنهای باشه چی؟
اصننمیدونم باید برم ببینم عکسشو باید ببینم و عکس العمل نشون بدم؟ یا نه؟
چرا نوشتنم از حجم استرسم کم نکرد پس؟ اصنچرا استرس دارم؟
I'm in my arms, I'm holding myself in my arms, much tenderness, but faithfully, faithfully
Samuel Beckett
گیر کردم توی اون قسمت از حالات روحیم که فقط آناتما میطلبم و ناخداگاه نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم......
و این جمله بکت.....