imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

نا امیدی و غم نسشت ته دلم....

بعد آروم آروم حالم سنگین و سنگین تر شد. یک آن فکر کردم‌شاید دارم میمیرم.... کمرم درد میکرد یکم سرماخورده و بیحال بودم و بدتر از همه اینکه هیچ انگیزه ای برای اینکه خوب بشم ندارم.

شاید آخراشه

برعکس همیشه شدم 

بی انگیزه برای دورهمی های مسخره و  خیلی آروم و بیخیال....

تنها چیزی که هیجانمو یکم زیاد میکنه فرداست :))))

و هوای قشنگ امروز

یه چیز جدیدی که بهم اضافه شده نگاه کردنه

جدیدا زیاد نگاه میکنم و کمتر میشه که از این نگاه کردنه خسته بشم. گاهی باید فقط مشاهده گر اتفاقات بود