imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

گاهی به روند زندگی خیلی فکر میکنم...

با وارد شدن سینا به زندگیم نمیتونم قبل از اونو تصور کنم که چطوری بود زندگیم....

چقدر اوضاع جامعه و اقتصاد بهم ریخته و ما هنوزم با این اوضاع بهم ریخته داریم زندگی میکنیم... دوستیا خراب شدن، رفاه و عدالت کلمات بی معنی ای شدن و ما هنوز ادامه میدیم... انگار وقتی ساموئل بکت داشت می‌نوشت: و ادامه میدهیم، و نفس میکشیم ، و زندگی می‌کنیم . داشت شرح حال زندگی الان مارو میگفت.

با همه این حرفا میدونی چیه آدم به امید و تلاش زنده است. تلاش کنیم‌برای داشتن امید هرچند کم

هر هفته این موقع که میشه از  درون سرد میشم.

امشب که سرمم‌ تیر میکشه. 

گاهی از شدت خستگی‌و سرما چشامو میبندم گاهی دربرابر تبریکای مردم تشکر میکنم با لبخند ولی یادم میاد یه حجم بزرگ از بی محبتی میاد و بغض میشه تو گلوم سرم تیر میکشه ولی در سکوت لبخند میزنم...

گاهی حسرت میخورم و فقط نگاه میکنم