imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

بلاگ اسکای سوت و کورم.

چقدر سوت و کور بودن اینجا لذت بخشه....

دلم براش تنگ شده. میدونم عجیبه اما ناخداگاه وقتی میپیچم تو کوچمون هی نگاهم و می اندازم بلکه ببینمش . باور نکردنیه که از وقتی این قضیه خاستگاری و این حرفا تموم شده دیگه نیست انگار زاده ی خیال من بود همه چیش وجودش، نگاهش، تیپش و... حالا که خیالم برگشته اونم دیگه نیست.

نگرانم که چیزیش شده باشه.....

.

آدم با خودش میگه کاش اونچه که قبلا با عقل و شخصیت چندین سال پیشم اتفاق افتاده بود با عقل و شخصیت الانم اتفاق می افتاد. راسته که تجربه کردن توی زندگی خیلی مهمه.

.

خودشو خیلی محکم نگه داشته بود که وقتی میگفت سرطانش اگر کل رودشو گرفته باشه نمیشه کاری کرد نابودش کنه.

و من خیلی خوش بینانه فک کردم سرطان و نابود کنه درحالیکه منظور اون خودش بود. هنوز جواب نداده ولی کاش این غم به غم هامون اضافه نشه.

یهویی حس کردم یه غم بزرگی گرفت منو....

از خواب که بیدار شدم غمی که ته دلم بود با یه ترس قاطی شد. چند لحظه نشستم و حلاجی کردم و غصه خوردم . ذهنم بدجور ارور های منفی میداد.

ناراحت بودم.......

کاش اونچه که باید نمیشد....