imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

:)

از دیشب تاحالا یه نقطه از وسط دوتا ابرو هام شروع کرده به درد گرفتن تا روی پیشونیم . مثل روز برام روشنه که عصبیه اما به همه میگم بخاطر سرماخوردگیمه. از دیشب هی دلم میلرزه ناخداگاه میدونم که نمیخونه واسه همین میگم که ناخداگاه هی دلم میلرزه یهویی بغض میشینه تو گلوم اشکام میان بعد به خودم میام آب میزنم به صورتم دوباره میرم سر کارام.... امروز ظهر ساعت ها تنها زل زدم به ایوون و ناخداگاه گریم گرفت.....

دلیلی نداره خیلی این حالم اما این سردرد داره از کار و زندگی می اندازتم.

سردرد امونمو برده جدا هیچ‌قرصی روش اثر نداره.... فقط همون پارچه ای سفت میبندمش یکم قابل تحملش میکنه.

تو ثابت کردی میتونی جلوی زنگ بقیه رم بگیری . کاری نداره برات .


بعدا اضافه میکنم که" بابام خوب دخترشو میشناسه تا دید منو گفت سردردت عصبیه حاضر شو بریم دکتر:)"

Neden bana kiş dedin

توی دنیای تناقضات غرق باشی و متوجه خیلیاشون نشی خیلیه.

دیروز مثلا داشتم به تناقض توی "غریبه آشنا" فکر میکردم....

غریبه بودن سر جای خودش اینکه یکی برات آشنا باشه در عین حال خیلی باید حس عجیبی باشه....

یا مثلا از دیشب تاحالا بارها همینطور که از درد به خودم میپیچیدم میرفتم سمت بخاری گوشه اتاقم و زیر لب زمزمه میکردم" Ah Neden Bana Kış Dedin

ben senin olmuş idim
Ah Neden Bana Kış Dedin
ben senin olmuş idim
gidin bulutlar gidin 
yarime selam edin
ah yarim uykuda ise

uykusun haram edin"

.

بعد توش فرو رفتم و غرق شدم و وقتی در اومدم که دردم یکم‌آروم شده بود....

مسخرس اگر بخوام بگم گل و بلبل بودن زندگی من و سرمست کرده من فقط دلم میخواد قوی باشم اونم به این شیوه....