imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

سرگیجه های ناشی از قرصای اعصاب تنها بدیه این قرصان

حالا که یکم گذشته از اتفاقات شاید گفتنشون فقط باعث شه کمتر به خودم فکر کنم.

چند روز پیش شروع شد.

گریه های پشت سر هم ، بی دلیل و با دلیل، دعوا ها، همونایی که آخرش میرسید به گریه با عربده با فریاد اونقدر دلم میخواست وسط اون لحظه ها دیگه منی نباشه که با تمام صدای درونم میریختمش بیرون.

حالا که با قرص اعصاب تونستم برگردم به روند عادی زندگی باید بگم خیلی تهی بود اون حسا خیلی تهی بودم اون لحظه ها و الان منتفرم‌از این قرصا ولی جدا چاره ای ندارم جز خوردنشون.

گاهی نمیفهمی چی به اینجا رسوندتت ولی وقتی به خودت میای اونقدر تنهایی و بی کس که حتی اون عربده ها و اون ضجه هایی که بنظر من فراتر از اسم ضجه بودنم نمیتونن حس تنهایی و بی کسی درونتو پر کنن و تو بازم با صدای بلندتری فریاد میزنی گریتو.


نزاشت برم تو آشپزخونه. حس میکردم از شدت نخوردن و نرسیدن مواد غذایی سرم گیج میره . اونقدر گریه کرده بودم که حس سنگینی داشتم تو ناحیه سرم . وقتی نتونستم هیچی بخورم به زور از روی میز یه شیرینی برداشتم که همونم از نگاهش مخفی نموند و اصرار داشت بزارمش زمین اما به زور برداشتم و رفتم تو اتاقم.


من خوب میدونم این قسمتای زندگیمو همون قسمتایی که تا نکشه دست بردار نیست اگر نمیری آخرش  خاطرش تا آتر تو ذهنت مونده اگر بره جای زخمات تا آخر ولی درد داره اون قسمت دست و صورتت