imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

امیرعلی گریش گرفت توی خواب، من دلم گرفته بود و مثل حالت افسرده ها خواب از چشام پریده بود و حتی دلم هیج نو ع خوراکی نمیخواست.

امیرعلی رو مامانم با یه عالمه حرف قشنگ و قصه حسین کرد شبستری خوابوند، من اما بازم خواب به چشام نیومد و حس عجیب افسردگی بهم غالب شده.

ملیکا اما همون اول خوابش برد

امیرعلی هم خوابید، من اما هنوزم حس بد افسردگی همراه با بیخوابی و خستگی شدید و ترس از در و دیوار بهم غالب بود.

مامانم هم خوابید ،من اما....

دلم خیلی گرفته