ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
گفته بودم از پنجره اتاقم تا ته تهران و حتی هواپیماها هم معلومه؟
و من هروقت به چراغای چشمک زن ته ته تهران نگاه میکنم گریم میگیره...
امشب بعد از مدت ها هوای آلوده که چراغای چشمک زن معلوم نبود معلوم شدن و اشکام اومدن...
گاهی فکر میکنم داستان های غمگینی و خوشحالی پشت هواپیماهای در گذر هستن...
مثلا همین الان یکی از این هواپیماها رو دارم میبینم و فکرمو گره زدم بهش....
از جسمم فاصله میگیرم میام کنار فاطمه میشینم و " چرا همش چند روزه یه فاطمه ناراحت و میبینم ؟ " چرا اصلا به جای درک کردن فاطمه این سوال و دارم ازش؟ "
از جسمم که فاصله میگیرم نمیتونم دیگه فاطمه رو ببینم.
نکنه آسیبی بهش رسوندم که اونم منو تنها گذاشته؟