imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

غروب

غروب روزِ بعد از بارونِ تهران دیدنیه. 

امروز وایسادم به تماشاش و یهویی دیدم که لذت غروب و دارم بیشتر از همیشه درک میکنم. انگار هرچی بیشتر درونت و پیدا کنی عمق هر اتفاقی رو هم بیشتر درک میکنی.


مدت ها پیش فکر کردم اینجا هم دیگه خالص بودنشو از دست داده تا به امروز که دوباره حسش کردم:)

روزای پاییزی و زمستونی که هوا تمیزه عالی ترین ورژن فاطمه نمایان میشه...

نه اینکه روزای دیگه نخوام خوب باشما ولی روزای تمیز ناخداگاه عالیم :) 

میام پشت پنجره خیره میشم به ستاره های آسمون و آرزو میکنم . مثلا یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که امسال روز تولدم مثل پارسال نباشه . مهم روز تولدم نیست ، مهم مثل پارسال نبودنشه. یعنی مهم نیست که چقدر تنها باشم و کی یادش باشه و کی چیکار کنه و این حرفا مهم اینه که صرفا مثل پارسال نباشه . پارسال کل روز تولدمو گریه کردم. برای اتفاقاتی که افتاد برای چیزایی که تجربه کردم .... 

امشب که ماه و ستاره ها دارن چشمک میزنن آرزو کنیم