imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

Back down to earth

یه وقتایی از کار دنیا تعجب میکنم ،

میمونم که من کی هستم و قرار چه اتفاقاتی رو ببینم و درک کنم دیگه؟ 

یه وقتایی حتی وقتی پر از حس خوبم ته دلم غمگینم

یه وقتایی حتی وقتی خیلی خستم ، کل شبو بیدارم

یه وقتایی به چیزی که میخوام میرسم ، ولی بازم راضی نیستم

زندگی من و داره به خودش وابسته میکنه و این در عین شیرین بودن خطرناکه ، عجیبه ، ترسناکه  و  ناشناخته است .


یه جوری عصبیم و سرم درد میکنه که حس میکنم یه تومور به چه گندگی توی سرمه و داره فشار میاره  و به زور با فشار دادن دندونام روی هم سعی میکنم عصبانیتمو بخورم.

نمیدونم به فشار افتضاح معدم توجه کنم یا به حالت تهوع .

خلاصه که وقتی وسط کار وقتی میپرسه چطورم میمونم کدوم حالتمو بگم.