imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

اگر بخوام از ناراحتیام بگم باید بگم که برای امروز و دیروز نیستن مدتیه هستن ولی توی اوج ناراحتی دست و دل آدم به نوشتن نمیره...

ولی اصلش اینه که بغضش هنوز هست. یه سکوت خاصی دارم که طبق معمول فقط خودم میفهمم چقدر ساکتم و چقدر دارم گوش میدم. 

ششک میکنم به همه چیز ولی خب داره پیش میره همه چیز بیشتر از هرچیزی دور بودن میخوام دلم میخواد از همه عالم و آدم دور بشم ولی واقعا نمیشه. همین الانم در عین سکوت مجبورم برم بیرون در عین علاقه به تنهاییم نمیتونم تنها باشم. فردا ولی تا ظهر تنهام و من برای همین چند ساعتم خوشحالم.

پوووووووف .... خستگی .....

صدای جیغ توی خیابون باعث شد دوباره پنیک تنگی نفس بیاد سراغم‌ هرچی نفس میکشم هیچ هوایی بالا نمیاد.

از جیغ و داد متنفرم....

این چند وقت هرچی سعی کردم آروم باشم‌ امشب این جیغ شد تیر آخر و حال بد....