ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اگر بخوام از ناراحتیام بگم باید بگم که برای امروز و دیروز نیستن مدتیه هستن ولی توی اوج ناراحتی دست و دل آدم به نوشتن نمیره...
ولی اصلش اینه که بغضش هنوز هست. یه سکوت خاصی دارم که طبق معمول فقط خودم میفهمم چقدر ساکتم و چقدر دارم گوش میدم.
ششک میکنم به همه چیز ولی خب داره پیش میره همه چیز بیشتر از هرچیزی دور بودن میخوام دلم میخواد از همه عالم و آدم دور بشم ولی واقعا نمیشه. همین الانم در عین سکوت مجبورم برم بیرون در عین علاقه به تنهاییم نمیتونم تنها باشم. فردا ولی تا ظهر تنهام و من برای همین چند ساعتم خوشحالم.
پوووووووف .... خستگی .....
بنظرم از این حال فقط با گذشت زمان میشه گذر کرد.
امیدوارم تموم شه این بغض