imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

منکه میدونستم این زخم دوباره دهن باز میکنه.....

میدونستم دوباره صدای گریه هام توی خواب میپیچه تو سرم و اشکام میان پایین یا شاید برای اینکه بیشتر درد بکشم اشکامم نمیان فقط پاتو میزاری روی گلوم و هی فشار میدی و من....

سکوت میکنم تا تو خفه شدنمو ببینی.

اگر تو بری منم همینجا تا ابد وایمیستم رفتنتو میبینم.....

منم هی از غصه تو اشک میریزم یا حتی برای بیشتر درد کشیدنمم که شده مثل همیشه جلو اشکامو میگیرم و بغض خفه میکنه گلومو و مثل تمام این چند وقته از بی نفسی کبود میشم...