imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

یه همچین آدمیم

من آدمی هستم که حتی اگر خودم بارها تنها غذا خورده باشم دلم نمیاد بزارم کسی تنها غذا بخوره به خاطر رفتار بدش باهام.

یا آدمی هستم که نمیخوام به خاطر من بقیه اذیت بشن.

یا مثلا آدمی هستم که توی شاد ترین لحظه های عمرم به افراد غمگین فکر میکنم.

و توی غمگین ترین لحظه های عمرم خداروشکر میکنم.

من آدم هستم که ذاتا دلم نمیخواد آدم های اطرافمو دور بزنم .

مثلا دلم‌نمیخواد به نزدیکام الکی بگم مهمن دیدنشون بودنشون اما ذاتا مهم نباشن . اگر اینطوری باشه ترجیح میدم رو در رو بگم چون میدونم که چقدر متنفرم از این رفتارای بچگونه.

هدیه ی بارونیِ امروز

طراوت و قشنگی های خونمون اومدن.....

با خودشون طراوت و قشنگی برای همه آوردن(بارون)

از شدت ذوق و شادی و شاکر بودن نمیدونم باید چیکار کنم.

مامانم دقیقا بوی خوبیای اونجارو میدن و بابام خسته تر از همیشه با ترس اینکه ازشون نگیرم‌بغلم کردن....

ولی اوتقدر خوشحالم که میتونم بغلشون کنم دوباره و تمام آرامش دنیا سرایت کنه به قلبم که هیچی‌نمیتونه این خوشحالیو ازم‌بگیره.....

دنیا بدون مامان و بابام رنگ و بوی شادی نداره فقط رنگ و بوی جنگیدن برای زنده موندن داره....

خدایا شکرت‌ بخاطر تمام چیزهایی که ندارم و دارم شکرت