imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

مدت هاست زل زدم به گلدون جدیدم که داره غنچه میزنه و آروم آروم گلاش باز میشن و برگ جدید درمیاره. خیلی قشنگه گلاش شبیه لاله واژگونه. اونقدر بهش زل زدم که میتونم تعداد همه غنچه هاشم بگم. ولی خب گلدون و غنچه بهونس فکرم درگیر اینه که وقتی مامان بفهمه من برای شام نیومدم قراره چقدر عصبی بشه. و من چقدر حوصله های غر غرهای خاله و عمو رو ندارم . 

بعد میرسه به اون قسمتی که قلبم از فکر کردن بهش تیر میکشه.

به قسمتی  اون قسمتی رسیدم که قلبم شروع کرده به درد گرفتن هروقت یادم می افته قبلم تیر میکشه