ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امشب نسبت به دیشب ماه اومده وسط آسمون. شبا عادت کردم پرده پنجره ی دم تختم و نمیکشم . دوست دارم صبح های زود نور خورشید بیاد تو اتاقم و نزاره خیلی بخوابم ، شباشم دوست دارم که نور ماه میاد و نورهای ریز خونه های شهر وسط تاریکی شب.
امشب نشستم رو تختم درحالیکه تقریبا نصفی از اون کتاب کلفت بدایه الحکمه رو نخونده بودم و از سردرد داشتم به خودم میپیچیدم بعد از اینکه ژلوفن خوردم سرمو محکم با یه روسری مشکی بستم ، بعد یهو توجهم جلب شد که چقدر ناخداگاه از وقتی تکتم بهم گفت سرتو با روسری محکم ببند خوب میشی عقیده پیدا کردم به بستن سرم، نشستم و خیلی آروم کرم زدم به پام و برای اینکه از شدت سردرد حالت تهوع داشتم ریز سرم دوتا بالش گذاشتم تا بخوابم. اما یه عالمه فکر اومد سراغم و نخوابیدم....
چیا داریم تجربه میکنیم . این حجم از استرس از نگرانی به قدری زیاده که شاید بتونه آدم و نابود کنه. میگن سمت شریعتی پر رادیاکتیو شده کسی نره اون سمت خطر جانی داره. خب حمید اینا که بغل سینا اطهره خونشون چی ؟ هرآن امکان داره یا دوباره بترکه یا خطر جانی رادیواکتیو باشه.
اینا فقط یه بخشی از نگرانیا و استرس هاست. خدا میدونه چندتا از این فکرا داره میخورتم و من دارم باهاشون مبارزه میکنم. کلا بعد از اون خواب مزخرف که از خوابیدنمم میترسم.
ولی اومدم بگم یه نیرویی هست که توانایی مقابله با تمام این حجم از استرس و نگرانیو داره و ته قلبتو روشن میکنه.