imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

Nightmare

دیشب یه خواب وحشتناک دیدم.

شاید بشه اسمشو گذاشت کابوس. اونقدر دردناک و وحشتناک بود که هیچ خوابی به اون بدی ندیده بودم. خیلیم واقعی بود توی همین خونمون بود و از ترس داشتم میمردم. وقتی بیدار شدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که آب خیلی سرد بخورم شاید یادم بره. ولی تمام جزئیاتش تا همین الان هنوزم تو ذهنمه. 

بعدشم از اتاقم رفتم بیرون و یه جای دیگه خوابیدم. 

تاحالا نشده بود یه خواب اینقدر منو به وحشت بیاندازه که بعد از چند ساعت بازم حس مثل همون دقیقه اول حسش کنم. 

تنها چیزی که از اون خواب میتونم بگم این بود که انگار من قاتل بودم.