imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

تلخ

مزه تلخ داروی قبل خوابم یواش یواش میپیچه توی دهنم.

کل امروز و خواب بود. فردا فاینال دارم و نخوندم.

معدم هنوزم گاهی اوقات یه درد بد میچیپه توی کلش که حس میکنم دارم میمیرم از درد.

سردرد ناشی از ،ازدست دادن املاح بدنم تازه خوب شده و هنوز خوابم میاد.

نه تلخیه این داروی قبل از خواب برام مهمه نه اون همه پرهیزی که باید توی عید بکنم فقط اینکه این معده درد خوب شه کافیه.


بخشی از درد های فاطمه حدودای ساعت دو نیمه شب با دلی خوش و جسمی کمی ناخوش.

انگار خیلیم راضی نیستم از اینکه اینقدر قشنگ به همه چیز نگاه کنم انگار این خودم نیست و خودمو توی چیزی که خودم‌نیست غرق کردم. توی قضاوت آدم ها از خودم قضاوت اشتباهی که نتیجه ی رفتارای خودمه این اشتباه.

مثلا همین چندد دقیقه پیش سعی کردم جلوی بغض و عصبانیت شدیدم‌ از قضاوت های مزخرف خانوادم و بگیرم و آروم باشم بیخیال باشم و فقط سعی کنم تو چشم نباشم. بعضی وقتا به خودم میگم که.... فاطمه مطمئنی کی هستی ؟ چی میخوای از دنیا و اطرافت؟ بعد انگار یه صدایی داره در حالیکه فریاد میزنه خفه میگه" نههههههههه."

تنهایی راه رفتن خیلی کار سختیه اونقدر سخت که شاید تا وقتی کسی نباشه که باهاش راه بری نفهمی سختیشو اما اگر یه بار فقط بچشی‌ اون راحتی و لذت و دیگه دلت نمیخواد سختیه تنهایی راه رفتن و بکشی.!‌ تا وقتی مطمئن نشم چی هستم و چی میخوام شاید هیچ چیز درست نشه.