imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

چشامو میبستم و هی با دیدن صحنه های مشابه باز میکردم....

تا کی؟ 

تا خود صبح تا همین الان که از بیخوابی تلف شدم روی تخت.

اینکه بعد از حدودا سه ماه با کسی که بهترین دوستته حرف بزنی خیلی قشنگه:)

اما به جز این یه مورد شب وحشتناکی بود.

عید

اگر یه روز صبح از خواب بیدار شید و شروع کنید به تمیزکاری ، اگر یه روز صبح از خواب بیدار شید و گلاتونو آب بدید و حس کنید چقدر همه چیزهای اطرافتونو دوست دارید، اگر یه روز صبح بوی سنبل پیچید توی اتاقتون باور کنید اون روز عیده.

فرقی نمیکنه یک/ یک / نودوهشت باشه یا هر تاریخ دیگه ای.



از اون حالتا شدم که الکی الکی برای خودم مثبت اندیش میشم بعد میشینم فک میکنم میبینم بیخیال بزار این حالم ادامه پیدا کنه اینم یه نوعشه دیگه:))))))