imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

من دیگه خسته شدم از واقعیت های زندگیم از اینکه از وقتی یکم همه چیز بهتر شده همش داره بهم درباره تنهاییم میگه درباره اینکه توانایی اینکه دوتا دوست کنار خودم داشته باشمم ندارم. خب ندارم. خب تنهام. چیکار کنم؟! چیکار کنم که از بچگیم تنهای بودم تو خونه تنها بودم تو مدرسه تنها بودم. اینقدر سخته دست از سر من برداشتن؟! اینقدر سخته چند روز فقط چند روز نسوزوندن عمق وجودم؟ اووووووف نفسم بالا نمیاد برای زندگی .

چقدر دیگه میتونم بدون نفس دووم بیارم؟

چقدر دیگه میتونم بگم نمیتونم نفس بکشم بعد نگام‌کنن بگن لوس شدی تو وگرنه چیزی نیست که الان نتونی نفسم بکشی.

چقدر دیگه میتونم سر کلاسای زبان دووم بیارم و هی نفسم بند بیاد هی نفس عمیق بکشم هی اون سوال و تکرار کنه و من هی خسته تر بشم.

چقدر مونده؟؟؟؟؟