imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

۱۱آذر ماه

چند دقیقه پیش داشتم فکر این ۱۱ آذری که دیشب ازش گفتم توش هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد.

اما الان نظرم تغییر کرده. مثلا اگر دقت کرده باشین توی همین ۱۱ آذر بود که خیابونای تهرانو اینقدر قشنگ بارون خیس کرده و من موهامو محکم بالای سرم گوجه کردم یه شمع سفید و گوگولی آتیش زدم و متافیزیک ارسطو که امروز قرار بود تو دانشگاه بخونم ولی بخاطر سردرد شدید نتونسته بودم بخونم و گذاشتم جلوم و میخوام یکم ازش سردربیارم. البته که قبل از نشستنم پشت میز نمازهامو خوندم و لباسای فردامو حاضر کردم ، حتی میشه گفت یه خبر قشنگ گرفتم اونم این بود که زهرا ازدواج کرده:::))))) وااااای که چقدر خوشحال شدم براش با اینکه فقط سه ماه استاد طراحیم بود ولی یه دنیا ذوق کردم براش.

میبینین این ۱۱ آذر خیلی جذاب تموم شد :) 

بهانه های کوچیک

اون شبایی که خیلی دلم گرفته وقتی از پنجره دم تخت اتاق جدیدم به کل شهر و چراغای روشن تو شهر نگاه میکنم بغضم میترکه و راحتتر میتونم خودمو خالی کنم.

امشب همینطوری الکی با یه حالت خسته و کوفته ای داشتم به شهر تاریک اما روشن پیش روم نگاه میکردم.اینکه زندگی چقدر میتونه روشن باشه تو دل تاریکیاش مثلا؟! بنظرم خیلی بیشتر از این میتونه تهران مثلا روشن باشه یه تاریکی روشن ،همونقدر که تو دل همه سکوت ها فریاده تو دل همه تاریکیا هم نوره...

برای خودم تعیین کرده بودم که ۱۱ آذر ماه امسال و بهش بیشتر توجه کنم ببینیم چطور روزی بوده؟! فردا ۱۱ آذر ماهه بنظرم خوبه که برای روز پیش رومم ذوق کنم:))

راستی خواستم اینجا تشکر کنم از اون دوست عزیزی که از نوشته هام تعریف کرد. حتما به پیشنهادتون فکر میکنم و اگر چیز خوبی از آب دراومد میگم بهتون؛)