ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یه سمت گوشم آهنگ پخش میکرد اونیکی سمتش که خراب بود سخنرانی روحانیو پخش میکرد از رادیو ماشین.
امروز یه عالمه ازدمبانی فلسفه برای کودکان رو خوندیم و توی خوندن یه عالمه یاد گرفتیم و توی عمل اونقدر مثل ار تو گل گیر کردیم که من و نیلوفر عصبی شدیم و نیلوفر از اون خنده عصبیاش رفت سر کلاس و تمومش نمیکرد.
ساعت پنج و نیم عصر بعد از تقریبا ۱۰ ساعت فلسفه کودک خوندن دو ساعت توی ترافیک موندیم و اونقدر عصبانیت و آلودگی بهمون فشار آورد که پیاده از ونک رفتیم میرداماد از میرداماد رفتیم شریعتی و جنازمون رسید خونه.
اما میدونی در اصل قسمت قشنگش از اینجا شروع شد که وقتی اینقدر خسته رسیدی و دلت دو کلمه حرف میخواد و کوفت و زهرمار با این کارو بکن و اون کارو نکن های خونه مواجه میشی و آخرش میشه بحث و ناراحتی.
دلم میخواد فردا پشت پا بزنم به پولم و علاقم و دیگه روی نحس هیچ کدوم از بچه های اون کلاسو نبینم