imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

فقط اون قسمتی که میگه" ادامه خواهم داد..."

به طرز خاصی دلم میخواد همرو بکشم و فش بدم و بعد با ناراحتی گریه کنم.

روی پام یه تیکه تقریبا بزرگ سوخته و گاهی میسوزه جاش.

روز عیده و دقیقا اون وقتی که فکر میکردم داره همه چیز تموم میشه یه شک بزرگ بهم گفت امکان داره هرآن بخاطر آزمایش همه چیز بهم بخوره. منتظر بودم یکی بگه مهم نیست جواب چیه تو مال منی اما کسی نگفت. فقط گفت ایشالا خیره. و من فکر کردم چقدر از این جمله بدم میاد توی این موقعیت.


از تکتم دو سه روزه خبر ندارم گوشیش خاموشه و من دلم هزار جا رفته . و خودمو هزار بار لعنت کردم که چرا شماره خونشونو ندارم. فقط کاش خبر بده که خوبم و خواستم یکم دور باشم از همه.

یه بغض بدی همش تو گلومه.