imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

حال کسی که به زور به یکی میگه دوستت دارم و شاید شما ندونین اما من همین الان خوب میتونم اون حال و توصیف کنم.

اینکه یهویی از دروغ خودت خندت بگیره بعد بغض کنی و نفهمی کی هستی و کجا هستی و چرا اینکارو کردی.

حال مزخرفیه در کل

توی ناحیه دلم گرفتگی عظیمی حس میکنم.

از اون گرفتگیا که دلم میخواد به یه گوشه خیره بشم تا بلکی غیبش بزنه این گرفتگی ولی نمیزنه.

گرفتگی ناحیه دلم همینطور اومده بالا قفسه سینمو بسته و اومده رسیده به گلوم و داره خفم میکنه. و من با خودم میگم من متعلق به یه سری چیزا نیستم.

خیلی دلم گرفته.....