imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

وقتی خیلی خیلی شلوغ میشه ذهنم و روزم و کارام انگار یه جایی از این همه شلوغی میپاچم از هم و الان توی اسنپ‌توی همین لحظه دارم‌میپاچم و گریه میکنم . از این‌همه فکر از این همه گیر.

و آرزو میکنم کاشکی میشد هیچ وقت هیچ کدومشونو نبینم. 


و این‌آرزو محال است.

دیروز فهمیدم که چقدر هادی اتفاقا توی خونه کم‌توجهی میبینه یا مثلا یکی از بچه های دیگه چقدر توسط باباش آزار میبینه چقدر این چقدر ها زیاد شده.


و مقصد

و لبخند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.