imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

خفگی

دوباره خفگی ..... 

دستشو گذاشته روی گلوم و هی فشار میده، هی فشار میده و هی یاد اتفاقات می افتم و همه اینها درونم اتفاق می افته در ظاهر آروم نشستم...

دوباره خفگی ....

توی هاله ای از خواب همه اینهارو مینویسم و هیچ ایده ای ندارم که آینده یا حتی فردا قرار چطور بگذره.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.