دوباره خفگی .....
دستشو گذاشته روی گلوم و هی فشار میده، هی فشار میده و هی یاد اتفاقات می افتم و همه اینها درونم اتفاق می افته در ظاهر آروم نشستم...
دوباره خفگی ....
توی هاله ای از خواب همه اینهارو مینویسم و هیچ ایده ای ندارم که آینده یا حتی فردا قرار چطور بگذره.