imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

از شروع این هفته هر روزش و هر لحظه اش بغض توی گلوم بود و میگذشت...

شاید تنها شانسم این بود که حجم کارام حسابی زیاد بودن بیهوش میشدم از خستگی. حتی اگر بخوام بیشتر بگم باید بگم که یکی از انگشتام میپره و خودم خوب میدونم که چقدر حجم دل گرفتگیم زیاد هست.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.