imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

بی حس شدم سِر شدم از بی اعتنایی و بی محبتی و بی احترامی های این مدت. 

بدنم واکنش های خیلی جالبی نشون نمیدن. دو روز سردرد و سرگیجه، یه روز بی حالی ،یه روز نفس تنگی ... 

بدتر از همه چیز اینه که حال ندارم حتی باخودم حرفی بزنم یه دفتر و مداد میزارم جلوم و ساعت ها طول میکشه که دوتا خط با خودم اختلات کنم.

نمیخوام حتی اینجا هی از حال بدم‌بنویسما موضوع اینه که گاهی در دسترسه اینجا وقتی دلم میخواد حرف بزنم. و نوت این گوشی کوفتی رو نمیتونم پیدا کنم. دندونام و لبم و انگار قفل کردن . باز نمیشن برای اینکه حتی یه کلمه حرف بیاد بیرون ازشون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.