ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بعد از مدت ها اومدم بگم امروز صبح ساعت ۶و ۴۵ دقیقه با سردرد شدیدی با زنگ ساعتم پریدم و دیگه نتونستم بخوابم . در بیحال ترین حالت ممکن امروز و شروع کردم و از اونجایی که عادت به پیدا کردم دلیل افتاده به جونم باید بگم دلیلش شاید نخوابیدن باشه.
نمیدونم دقیقا چند شبه نخوابیدم. میتونم با حدس و گمان بگم از وقتی شبا کابوس وار خواب مهدی رو میدیدم. و از خواب میپریدم و نمیخوابیدم. و اینطوری شد که هی دوباره هر روز کمتر از دیروز خوابیدم.... مثلا دیروز فقط یه ربع خوابم برد . میدونم اینا یه سری اطلاعات بی پایه و اساسه که ربطی به کسی نداره .
در راستای ادامه اطلاعات بی پایه میخوام بگم خوابی که راجب مهدی میدیدم کابوس نبود ولی برای من کابوس بود شایدم برای همین یهویی تصمیمگرفتم کلاسای زبان و کنسل کنم و مهدی دیروز هی بهم میگفت باهم در ارتباطیم مراقبت کنین زودتر خوب بشین کلاسارو شروع کنیم . و من داشتم فکر میکردم این حرفا فقط به عنوان یه معلمه اصلا بزرگش نکن.
دیشب ولی یه کابوس جدید دیدم . و پریدم ...
این منم دوباره توی چهاردیواری اتاقم و پشت میزم و دنیایی که فقط توی همین چهاردیواری خلاصه میشه و تنگی نفس های نصفه شبش و سردردای زیر پتوش ....