imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

بعد از مدت ها اومدم بگم امروز صبح ساعت ۶و ۴۵ دقیقه با سردرد شدیدی با زنگ ساعتم پریدم و دیگه نتونستم بخوابم . در بیحال ترین حالت ممکن امروز و شروع کردم و از اونجایی که عادت به پیدا کردم دلیل افتاده به جونم باید بگم دلیلش شاید نخوابیدن باشه. 

نمیدونم دقیقا چند شبه نخوابیدم. میتونم با حدس و گمان بگم از وقتی شبا کابوس وار خواب مهدی رو میدیدم. و از خواب میپریدم و نمیخوابیدم. و اینطوری شد که هی دوباره هر روز کمتر از دیروز خوابیدم.... مثلا دیروز فقط یه ربع خوابم برد . میدونم اینا یه سری اطلاعات بی پایه و اساسه که ربطی به کسی نداره .

در راستای ادامه اطلاعات بی پایه میخوام بگم خوابی که راجب مهدی میدیدم کابوس نبود ولی برای من کابوس بود شایدم برای همین یهویی تصمیم‌گرفتم کلاسای زبان و کنسل کنم و مهدی دیروز هی بهم‌ میگفت باهم در ارتباطیم مراقبت کنین زودتر خوب بشین کلاسارو شروع کنیم . و من داشتم فکر میکردم این حرفا فقط به عنوان یه معلمه اصلا بزرگش نکن.

دیشب ولی یه کابوس جدید دیدم . و پریدم ...

این منم دوباره توی چهاردیواری اتاقم و پشت میزم و دنیایی که فقط توی همین چهاردیواری خلاصه میشه و تنگی نفس های نصفه شبش و سردردای زیر پتوش ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.