ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دفترمو برداشتم و نوشتم ... بعد خودم به خودم راه حل دادم بعد آروم تر شدم.
دفتر نقاشیمو برداشتم شروع کردم به کشیدن تا بلکه از این دنیا فاصله بگیرم برای یه مدت. یکم فاصله گرفتم و بعد وسط نقاشی فکرا انگار ریختن روی کاغذ.... و جمع نشدن . حس میکردم که چقدر دارم عذاب میکشم چقدر دردناک دارم گریه میکنم. چقدر زیاد داره کاغذ سفید نقاشی پر از فکرای آشفته من میشه....
سعی کردم نفس عمیق بکشم فقط حس کنم ناراحتیمو حتی بین خودم و اتفاقات فاصله گذاشتم . اما....
اون حسی که حس شده تا خالی نشه میچسبه بهت ....