ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
کاشکی میشد در آینده بتونم بزرگ شده هادی رو ببینم.
کسی که الان اینهمه برام موجود دلنشینی هست و این همه در طول این چند وقت کوتاه باهم ماجرا داشتیم وقتی بزرگ بشه و اگر من سر راهش قرار بگیرم حس های کودکیش و یادش میاد؟
بنظرم آدم ها نمیتونن حس های ضمیر ناخداگاهشون رو پاک کنن. و حتما در آینده یادش خواهد بود.
جزوه آرزو های زندگیم شده دیدن بیست سال بعدِ هادی .
نمیدونم همه آدما اینطورین یا فقط من اینطوری شدم!؟
از یه جایی به بعد توی راه بهتر شدن و رشد کردن و کنار اومدن با همه مسائل زندگی در حالیکه اولش حسابی بهتر بوده حالم یهویی رسیدم به نقطه ای که گاها خالی میشم از درون و غم و غصه آروم میشینه توی وجودم ، با اینکه مثل قبل دیگه حسی خفم نمیکنه ولی رفت و آمدش زیاد میشه و اگر خوب فکر کنم میتونم بهتر بشم . ولی رفت و آمد این حس ها زیاد شدن .