imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

همش یه طرف این بیحالی و ترسی که بهت میگه معلوم نیست تا کی زنده ای یه طرف دیگه....

دلم خیلی گرفته....

پارسال همین شب اون بارون دلنشین اومد ، من خیس خالی شدم رفتم با زهرا توی یه کافه تو فضای  باز من با ذوق براش حرف زدم یهویی همه چیز تموم شد... خیلی سریع تموم شد...

امشب و تنهاییش خیلی آزار دهندس