ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آفتاب افتاده بود تو اتاقم هرچند نورش باعث نمیشد بیدار بشم ولی حس کردم باید خیلی خوابیده باشم ساعت حدودای ۳/۳۰ بود فکر میکردم بعد از ای همه وقت حداقل درد چشمم و پفش کمتر شده. اما هموزم پف داشت به زحمت خودمو تونستم خودمو بکنم از رو تخت و بندازم تو دستشویی ؛ به محض اینکه آب زدم به صورتم درد چشمم دو برابر شد. کلافه بودم ازش ولی چاره ای نداشتم باید کار میکردم. رفتم لب تابو برداشتم و عصبانیت نشستم که یکم قرآن بخونم بعدم کار کنم . صدای خفه کردن یه کلاغ توسط چندتا کلاغ می اومد یادم افتاد چطوری آبروم رفته دوباره گریم گرفت رفتم سمت ایون ، پشت گلدونا بودن داشتن خفش میکردن یکم وایسادم تا شاید اشتباه کردم و موضوع اون نباشه ولی حس کردم تحمل ندارم اگر واقعی باشه یه چیزی پرت کردم سمتشون نمیدونم اون کلاغه نجات پیدا کرد یا نه ولی میدونم کلاغای دیگه رفتن.سردرد و چشم درد و این اشکی که همش با خودم میگم چی میشد اگر اینطوری نمیکرد چی میشد اگر یکم فقط یکم به منم فکر میکرد تموم نمیشن.
کاش من تموم بشم