ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دلم هوای اون شبیو کرد که توی اتوبوس بحث سر فوت مادرش بود که رسیدیم به یه کوچه تاریک و مخوف ولی اتوبوس وایساد ، بحث ما نصفه موند و من که به شدت اتوبوس زده شده بودم شروع کردم به قدم زدن توی سرمای عجیب غریب اون کوچه تاریک و اون رفت شام خورد.
و بعدش....
دوباره بحث شروع شد ، دوباره اتوبوس راه افتاد، بارون گرفت ، کل اتوبوس رفت تو خواب و فقط ما دوتا و دوتا مرد دیگه که داشتن با صدای بلند حرف میزدن بیدار بودیم و ما هیچ کدوم دلمون نمیخواست اون راه تموم بشه
اما شد....