imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

توی این هیاهوی مترو میشه بارها مرد و دوباره سر ایستگاه مورد نظرت زنده بشی....

زندگی و مرگم هم مثل آدمیزاد نیست آخه

با یه قیافه معمولی اونقدر ناراحتیو یاس و بغض و میریزم توی قفسه سینم یا گلوم یا قلبم یا معدم که بعد از چند ساعت یهویی میبینم از یه جاییم زده بیرون این ناراحتیا.

یه دختره داشت با دوستاش بازی میکرد یهویی مامانش داد زد بگیر بشین دیگه هی حرف میزنی و اون دختر تا الان کز کرده کنار مامانش و دوستاش دارن بازی میکنن.

اونور تر یه پسر داره التماس میکنه برای اینکه ازش چیزی بخرن...

از همه اینا بگذریم من یه کارکتر غیر از خودم‌از کجا گیر بیارم برای پس فردا؟

من‌هنوز خودمم درست نمیتونم بازی کنم چه برسه به یه کارکتر دیگه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.