imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

دلدار

خندم میگیره از چیزی که میخوام بنویسم:)))

دقیقا بعد از اون حالت ماتم گرفته خودم و اتاقم یهویی پیام داد" فاطمه میدونی فردای هم اول هفتس هم اول ماه هم اول فصل بیا یه کار جذاب شروع کنیم"

عجیب یهویی انرژی گرفتم

بعد هی گوش دادم " دلبر که جان فرسود از او...

کار دلم ننشود از او نومید نتوان بود از او

باشد که دل داری کند"



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.