imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

فاطمه ی دو پهلو

بهم میگن این همه تفاوت بین وبلاگ و پیج اینستاگرامت از کجاس؟! 

بزارین بگم از کجاس.

از اونجایی که من آدم برون گرایی بودم همیشه دلم میخواست حرف بزنم دلم میخواست اون روزی رو نبینم که با خودم فکر کنم چاره ای ندارم جز اینکه برای گوش های نا آشنا حرف بزنم . اما دیدم. اما تنها شدم نه از اون تنها ها که فقط کسی نیست خیلی خوب بفهمتت. واقعا کسی نیست واقعا کسی نبودمو حس نمیکنه واقعا وقتی اینترنتو روشن میکنم میدونم کسی نیست که چیزی گفته باشه کاری داشته باشه یا بخواد کاری داشته باشم. میگن گاهی میبینی همه باهم کنار اومدن کنار هم زندگی میکنن و فقط تو موندی و خودت من الان دقیقا همونجام. تو هر چقدرم که سعیتو بکنی هست لحظه هایی که بخوای به کرده ها و نکرده هات اعتراف کنی بخوای یکی هیچی نگه یا حتی یه چیزی بگه. و احتمالا الان حتی یه چیزای زیادیو اینجا هم نمیگم‌. 

راه و گم نکردم ولی تک و تنها دارم توی این راه میرم کسی صدامو نمیشنوه ، چیزی ندارم برای روشن کردن این راه. برای همینه که هی درجا میزنم .

حالا فهمیدین؟! سخته که همش نگاه کنی چیزایی که به نام تو بود به کام دیگران تموم شد. والا سخته آدم خسته میشه.

یهو کور میشی

یهو میبینم جایی هستم که متعلق به من نیست یهو میبینم چند ساعته وسط خوابم از خواب بیدار شدم و هی دارم صفحه های گوشیمو بالا پایین میرم و برای خودم میبرم و میدوزم و شارژ گوشیمو میخورم.یهو میبینی نیستی.... از وبلاگا حذف شدی کسی نمیخونتت. یهو میبینی الان دیگه وقتشه که فرار کنم اما جایی نداری چند روز توش فرار کنی. یهو ترک میکنی. یهو ترک میشی. یهو میگن دوست یهو میگن غریبه. یهو قاطی میکنی کدومشونی.؟ یهو میبینی نخواستی ولی درام شدی. یهو میبینی دیگه نمیبینی

یهو کور میشی! یهو فریاد میزنی یهو ساکت میشی و اینجا شاید از خواب بیدار شی شاید برای همیشه بخوابی. ولی من هیچ وقت یهو بیخیال نشدم.