imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

Kazïm

آشنایی دارم با اون شبایی که از فرط گریه ساعت ها نمیتونم جلوی ضجه مو بگیرم. یا مثلا به اون لحظه هایی که گولت میزنن و یهویی میفهمی گول خوردی یا به خاطر اشتباهات اونقدر سرت داد میزنن شایدم کتکت بزنن و تو یهویی تمام دنیات آوار میشه دقیقا وقتی تمام دنیات آوار بشه نمیتونی جلوی خودتو بگیری و شبی به وجود میاد اینطوری.

نزدیک که نباشی نخوان بهت نزدیک شن توام یادنمیگیری نزدیک شی اونوقت مدت ها میگذره و باید خیلی خوش شانس باشی و خوش شانس باشن که اینا باعث نشه تو خیلی دور شی....

شاید بخاطر همینه که دلم میخواست این فیلمرو ببینم ببینم که اونم گو زدن؟ اونم اون لحظه هایی که باور نمیکنه بد باشه کسی بدی دیده؟ شاید واسه همین حسای مزخرف و مشترکه که از دیشب هردفعه میبینم یه قسمتشو اشکم ناخداگاه میاد.

نظرات 1 + ارسال نظر

آدمیزاده دیگه
گریه نکنه چی کنه؟

اینم حرفیه
ولی بنظرم آدمیزاد میتونه حالش خوب باشه اینطوری که دیگه خوب نیست حالش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.