imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

Tell me.....

شدم مثل یه دختری که تمام آرزو ها و آمالش با خاک یکسان شده یهویی. تمام اونچه بهش افتخار میکرد تبدیل به هیچ شده. کسایی که معتقدن هیچ وجود نداره اشتباه میکنن چون دقیقا به هیچ‌تبدیل شدم. یه گروه زدن تو تلگرام لابد اسمشم گذاشتن مثلا"دوستای جون جونی"، به همین مسخرگی، بعد صددرصد من توش اد نیستم چونکه من برای کسی دوست به حساب نمیام چه برسه به جون جونیش و توی اون گروه گاهی صدای قهقه خنده هاشون میاد ، گاهی عکسای قشنگشون با طعم و بوی بهار ، گاهی هم غر غراشون‌ از زندگی میاد. حالا که بیکار شدم و افتادم گوشه خونه بیشتر این فکرا عذابم میده. حالا که دوز بالای آنتی بیوتیکا لاجونم کرده بیشتر تحمل ندارم . میدونی بدیه ماجرا کجاس اینجاس که حق دارن اینکه تنها بزارن اینکه دیگه فرصتی ندن برای دوستی همشون حق دارن ، آخه من بدجور خودمو توی بازی زندگی باختم. گاهی فکر میکنم که کسی هست به این فکر کنه که ببخشه کسی و؟ شاید نه شایدم اونقدر کم که کسیشون به تور من نخورده( نمیدونم دیکته تور درسته یا نه) من از صفحه زندگی خیلیا زنده زنده پاک شدم و این تنهایی رو دقیقا اون زمانی که دلم میخواد یکی بهم نهیب بزنه بیشتر و بیشتر حس میکنم همون وقتایی که توی کثافت غرق شدی یا غرق میشی و فقط احتیاج داری یکی داد بزنه" دست و پا بزنی بیشتر غرق میشی آروم باش" اونوقت آروم میشم.

نقطه .

نظرات 1 + ارسال نظر
roya 1397/12/24 ساعت 10:48 http://dreamaway.blogsky.com/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.