ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
فکر کنمامشب و اینطوری باید ثبت کرد.....
تاریخ زد که توی بیست و نهمین شب از آذر سال ۱۳۹۷ حدودا یکی دو ساعتی هست بارون شروع شده و دقیقا یکی دو ساعتی هست فاطمه هی تو اتاقش راه میره و هی فکر میکنه و هی فکر میکنه و هی فکر میکنه....
مهمونی امشب و یلدای فردا شب و حتی اتفاقای پیرامون فردا صبح توی مدرسه طلوع موضوع فکرش نیست اصنهیچ کدوماز اینا عین خیالش نیست.گاهی طول اتاقشو سانت میزنه گاهی راهروی جلوی دستشویی و سانت میزنه میدونه گشنس اما معدش تحمل هیچ مواد غذایی نداره ذهنشم جای هیچ گونه فکر اضافه تری نداره صدای بارون که بیشتر میشه دلشوره فاطمه بیشتر میشه و دوست داره نه امشبی باشه نه فردایی همون راهرو و همین اتاق کافیه که فقط راه بره و فکر کنه.