ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
نشستم کنار پنجره و از بوی بارون امشب و صدای قشنگش لذت میبرم. دارم فکر میکنم چند ساعت پیش با بچه ها چقدر گفتیم و خندیدیم و چقدر وقتی برگشتم خونه نگرانی و استرس و از اتفاقاتی که افتاده رو سرم خراب شد.
مامان میترسه که منا با خودش کاری بکنه. چرا ما همیشه با مشکلات منا زندگیمون پر از غم و غصه میشه ولی هشتاد درصد مواقع هیچ کس روحشم خبردار نمیشه من توی چه حالیم؟
چرا منا اینقدر لوسه و اینقدر نمیدونه باید کدوم راهو بره تا به مقصد درستی برسه؟
با همه این چرا ها آخرشم دلم میخواد فقط همه چیز ختم بخیر بشه.
امشب توی حیاط مدرسه وقتی کنار زهرا خیره شده بودیم به آسمون داشتم فکر میکردم که هوا چقدر صافه حتی ستاره ها هم پیدا بودن. وقتی رسیدم خونه بارون اومد...
زندگی همینقدر یهویی و متفاوته.
بارونشم قشنگه :)))))