ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
حالا که سرم گرمه ، کمتر وقت میشه یاد اون خلا هایی بیوفتم که عمیقا ته دلمو خالی میکنه .
چند روزه خیلی ناخداگاه توی مهد وقتی اتفاقا سرم شلوغه حس میکنم ته دلم عمیقا خالیه الکی ، لبخند میزنم کارمو درست انجام میدم ولی آخر روز غمگین میشینم توی اتاقم و هیچ حرفی با هیچ کسی نمیزنم.
راستش من بعضی وقتا از این فاطمه ساکت خسته میشم....
و اشک میریزم....
اون وقتی که به نقطه حرف زدن میرسم میدونی چی باعث میشه سکوت کنم؟ فکر میکنم کی واقعا براش مهمه که من چه حالی دارم ؟ و واقعا نمیتونم راجب کسی مطمئن باشم.
شاید برای همینه کوچکترین کار بچه ها رو سعی میکنم بزرگ کنم تا حس بی اهمیتی نداشته باشن....