imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

برهان یعنی دلیل ، مثل دلیل نگرانی و حال بد این روزهام

به مرور زمان وقتی که یه سری حس های مشابه و توی زمان های مختلف تجربه میکنی متوجه میشی چطور آدمی هستی.

من همون دختربچه ۶_۷ سالم که وقتی تمام فامیل خونشون جمع میشدن میرفت تو اتاقش ، بیرون از اتاقش بوی پیتزای خونگی مامانش و صدای خنده های تک تک افراد خانوادش می اومدن ولی توی اتاقش فقط صدای ضجه خودش و میشنید که داره التماس میکنه برای اینکه زندگیش تموم بشه....

تنهایی رو توی اون سن تجربه کردم وقتی که روحم از صحنه هایی که دیده بود درد میکشید و هیچ صدایی از اطرافم نمیگفت "من هستم کنارت"

الانم همونطوریم تنهایی نگران میشم ، از دور غصه میخورم بعد به مرور زمان خودمو جمع و جور میکنم‌ و دوباره شکستنم و تماشا میکنم بعد از اینکه دوباره میشکنم من فاصله میگیرم بدون هیچ حرفی  ...

یهویی میبینم که فاطمه توی یه جزیره دور افتاده خودشو پرت کرده که دوباره از شدت نگرانی و تنهایی و بی توجهی آزار نبینه .

با خودم حسابی کلنجار رفتم تا اینارو نفرستم برای کسی همینجا باشه و من امیدوار باشم کسی نمیخونشون. همین گوشه تنهایی بشینه....