imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

۱۳۹۹/۲/۵

وایساده بودم کنار پنجره تو آشپز خونه و به درختای سبز و صدای بهار گوش میدادم. یاد خواب منا افتادم و شرایط خونمون اگر همشون واقعی بشن این هوا ، این خیابونا این محله های آشنا همشون برام میشن یه خواب شیرین و احتمالا تا چند ماه دیگه میریم.
بیشتر از نگاه میکنم کوه های اطراف خونرو میبینم همونایی که انگار ده قدمی مون هستن تنها آپارتمان باصفا اطراف خونه که رو پشت بومش برای بچه های آپرتمان تاپ و سرسره نصب کردن و دورتا دور پشت بوم و بوته های سرسبز کاشتن. بقیه خونه های اطراف خونه های شخصی هستن از توی همشون تابستونا سر وصدای بچه ها میاد که دارن بازی میکنن و به طرز عجیبی ۶ ماه سرد سال هیچ صدایی از هیچ کدوم نمیاد انگار اهالی خونه میخوابن و بهار و تابستون بیدار میشن. صدای انواع پرنده ها میاد بلبل و فنچ و قناری و کبوتر و... همشون باهم دارن آواز میخونن.
هوا بوی تابستون میده بوی تابستون ۱۳ سال پیش و اون موقع ها که تابستونا پر از کلاس تابستونی بود و خوش گذرونی و کارتون دیدن و مسافرت.
یعنی میتونیم بازم بریم مسافرت؟
آدمیزاد با امید زندس هرکی زندس یعنی کوچکترین امید ته دلش هست پس حتما امید هست که دوباره راحت بتونیم بریم بیرون.
از اینجا که نگاه میکنی انگار جهان در امن و امانه بوی عدس پلو با گوش بیج بیجی همسایه پایینی میاد صدای باد میاد صدای پرنده میاد همه جا سبز شده.

__ Time makes us sentimental.

__ Perhaps , in the end it is because of that for which we suffer.