imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

Her şey seninle guzal yolda yürumek bile


زیر چشمی نگاش میکنم وقتی شروع میکنه به داغون کردن ریش. زیر لبی یه آه میکشم از اونایی که فقط خودم میدونم توش چیاس.

و طاقت نمیارم . طاقت نمیارم که به زیر چشمی نگا کردنم ادامه بدم طاقت نمیارم که قلبم با هر پک اون آتیش بگیره پس رومو میکنم یه ور دیگه.

و گاهی عمیقا فکر میکنم آیا زمانی هم میرسه که عادت کنم به نابود شدن تکتم؟ فک نکنم برسه .....