ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
صبح وحشی شد
یهویی یه جاقاشقی فلزی برداشت که یکم خطرناک بود و نفهمیدم سمت من پرتابش میکنه یا خودش....
مثل همیشه دست خودم نبود صدای گریم بلند شد فقط داد میزدم که ازم دور شه میگفتم تا مدت ها میلرزیدم و میلرزیدم همه وجودم همه وجودم میلرزید.
از اون حالت های کمآوردم بود. کوچیک شده بودم و میلرزیدم. از حرفا و رفتاراش از ترس اینکه بلایی سرم بیاره باز .
آدمتا کجا میتونه لرزیش دستشو بگیره تا کجا میتونه تحمل کنه تا کجا میتونه بخوره و بشنوه این آستانه تحمل برای من خیلی وقته رد شده