imagination

وهم نوشت

imagination

وهم نوشت

گاهی وقتی برمیگردم عقب با خودم فکر میکنم که غیر ممکنه اینقدر راحت به اینجا برسه حتما که یه چیزی پشت این ماجراس شده که بدترین چیزارو میزارم پشت ماجرا تا اون حس بزرگ و سنگین و زمخت خواسته نشدنم نیاد رو دلم .

دروغ گفتم اگر گفتم چیز مهمی نیست اگر گفتم چیزی نه روی دلمه نه ته دلم  دروغ گفتم.

دعوا میکنم ، گریه میکنم، آشتی میکنم، اتفاقای بد و میچینم پشت سر هم اما اون حس سنگین و نمیخوام. سنگی بزرگی که بخاطر اون رفتارا گذاشته شده رو قلبم و نمیخوام بغضی که با فکر کردن به اینا میاد تو گلومو نمیخوام.

بیا و بگو اگر چیزی هست که بتونه این بار سنگین و سبک کنه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.